این عکس را یک خلبان سوئیسی در زمستان ۱۳۰۳ از صیادان بندرانزلی گرفته است. زمان عکاسی مقارن است با آخرین ماههای سلطنت قاجاریان بر کشوری که از ضعف دولت مرکزی و نبود انواع ساختارهای دیوانی رنج میبرد. شرایط درآمدی حکومت بسیار وخیم است و فقط پنج سال از قطحی بزرگ – که جان نه میلیون نفر (چهل درصد) از مردم ایران را گرفت- میگذرد. در این شرایط، تخمین سطح زندگی و میزان رفاه مردم کار سختی نیست. از لباسهای پارهی این مردان هم میتوان احوالشان را فهمید… این عکس را با انبوهی تصویر دیگر که اخیراً از صیادان منطقه گرفته شده است مقایسه کردم؛ میتوانم بگویم نگرانی و غم آدمهای امروز را در هیچکدام از کارگران این عکس نمیبینم. اینها گذشته از «شوق» که ویژگی خاص مردمان آن روزگار بود و با دیدن دوربین کوچک یک خلبان اروپایی تبلور یافته است، آرامشی غریب هم دارند. چرا آدمهایی که آشکارا فقیرتر، رنجدیدهتر و بیامکاناتتر از ما هستند، از ته دل میخندند و آراماند؟ پاسخ این پرسش اگرچه ساده است، بسیار اهمیت دارد. مهم از این جهت که نمیتواند محل استدلال کسانی قرار گیرد که ایرانیانِ گرفتار در بحرانهای مالی و استرسهای روانی را به سادهزیستی گذشتگان و ترک خواستههای دنیوی تشویق میکنند! تاریخ را نمیتوان عقب کشید. شش مرد و یک پسرک این عکس فقط در ظاهر شبیه ما هستند. فرهنگ، سرگذشت، باورها و تصورات آنها از جهان پیرامون را نمیتوان با مردمی مقایسه کرد که با تلویزیونهای کشورهای دیگر بزرگ میشوند؛ در شبکههای اجتماعی زندگی میکنند؛ و با سرطان میمیرند.
آرامشِ ازدسترفته
