«خاخورزا»ی بسیار کوچکم، کنجکاو و جستجوگر و فراری از خواب و خوراک است؛ اما تمام بیقراری شهریگونهاش، در مواجهه با درخت و گیاه و چند متر طبیعتِ محبوس در حیاط خانه نیز از بین میرود. مات و مبهوت به اشکال بینظم درختان نگاه میکند و از تماشای جزییات تمامنشدنی گیاهان، سیر نمیشود. هروقت او را به این ضیافت میبرم، یاد کودکی سرشار از «مشاهده و حیرت» خودم میافتم و دوباره به این پرسش مهم فکر میکنم که: آن طبیعت آزاد و خیالانگیزِ انزلی قدیم چه کیفیتی در ساخت ما انداخت؟ بچههای امروز محلهی واحدی چطور بدون آن کشف و شهودهای باغ واحدی، «آرامگرفتن با درخت» را خواهند فهمید؟
بیایید به کودکانمان رحم کنیم و آنان را از اولین ماههای زندگی، به لمس و تماشای «طبیعت» بریم. بگذاریم به معنای درست «کشف» کنند. نه اینکه در گوشهای از جوجهبادزنی و قلیانکشی بزرگترها بپلکند و روی تبلتهای صداخفهکن کز کنند و با همان موسیقی ناموزونی که در خانه بود، به خانه برگردند. بگذاریم کودکانمان با آهنگ زیست جنگل آشنا شوند و صدای بادها و پرندگان را بیاموزند. شاید از این طریق، انسانهایی با مشکلات ذهنی کمتر و آدمیانی «با مام زمین مهربانتر» بار بیایند. شاید.
مواجهه با طبیعت
