گفتگوکننده: محمدرضا فرزاد
فرزاد: به عنوان سئوال نخست، چرا کریس مارکر هیچ وقت فیلم داستانی نساخت؟
فرودون: فکر میکنم این سئوال بحث برانگیزی است که چرا مارکر هیچ وقت فیلم داستانی نساخت؛ البته او یک فیلم بلند داستانی ساخت اما همواره از ابزار سینما بدون در نظر گرفتن الگوهای سینمایی موجود برای اهداف شخصی خود بهره میجست. فیلمهای خیلی کوتاه و خیلی بلند ساخت. تمهیدات مختلف سینمایی را از انواع و اقسام فیلمها بدون تبعیت از ژانرها و سبکهای موجود برای ساخت فیلمهایش به عاریت میگرفت. همواره به داستان علاقهمند بود، رگههای داستانی بسیار در فیلمهای او هست اما نه به شکل کلاسیک و مرسوم آن.
فرزاد: چرا او همواره از دید رسانهها پنهان بود؟ اقبال عمومی چندان نیافت و نوشتههای بسیاری هم درباره او در دست نیست؟ همیشه نیز از تعامل بارسانهها گریزان بود. مصاحبه نمیکرد…
فرودون: او از زمره هنرمندان و روشنفکرانی است که به سرعت دریافتند نظام رسانهها تهدید و خطری برای فردیت، استقلال و آزادی اندیشه آنها به شمار میرود. اینکه رسانهها در رابطه تو با جهان مداخله میکنند. البته خود مارکر هم آدم درونگرایی بود. با این حال جهان را میگشت، سفرهای متعددی به اقصی نقاط جهان کرد، مرتب با آدمهای مختلف دیدار میکرد. اصلا مردم گریز و گوشه گیر نبود. اما میخواست آدم خودش باشد نه رسانهها. برای همین خیلی زود از همان دهه ۵۰ پا از معرکه رسانهها بیرون گذاشت.
فرزاد: اما در مقایسه با یارانش در موج نوی سینما، کتب و منابع مکتوب (انگلیسی) چندانی درباره او وجود ندارد. عجیب است که با همه اهمیتی که مارکر دارد از چشم محافل آکادمیک پنهان مانده است.
فرودون: البته چند منبع خوب به زبان انگلیسی دربارهاش نوشته شده. مثلا کتاب بسیار خوب پژوهشگر مشهور امریکایی نورا آلتر. البته به نظرم منابع مکتوب دربارهاش زیادتر خواهد شد. بله وضعیت عجیبی است؛ او یک راز آشنا است. ما مارکر را میشناسیم ولی او همواره از جریان مرسوم و معمول به دور بوده است. مثلا خود همین فیلم «اسکله» یا «بیآفتاب» او را ببینید. با این حال همواره مورد توجه نظریه پردازان و خورههای سینما بود. البته با آنکه خیلی مراقب نمایش و استفاده از فیلمهایش بود، جالب است که برخی از آثارش را هم در اینترنت در معرض تماشا و استفاده رایگان قرار داد.
فرزاد: با هم دیداری داشتهاید یا همکاری کردهاید؟ چه جور شخصیتی بود؟ آخر تا همین اواخر برای من حکم دیوید سلینجر سینما را داشت.
فرودون: بله. البته. آدم بانمکی بود. اهل طنز و کنایه بود. به لحاظ فرهنگی خیلی فرهیخته بود. خیلی چیزها میدانست و خیلی کتاب خوانده بود. مخصوصا رمان و کتابهای ادبی. عاشق نقاشی و موسیقی بود. خودش هم موزیسین بود. رابطه خاص و پررنگی هم با فرهنگ و هنر ژاپن و روسیه داشت. شناخت عمیقی هم از اتحاد جماهیر شوروی داشت که مرجع عمدهای در کارهایش به شمار میرفت. همان طور که گفتم خیلی هم اهل سفر بود و در تمام دنیا دوستانی داشت.
فرزاد: اسم نورا آلتر را آوردید که مقالات مختلفی درباره فیلم مقاله نوشته است. شخصا علاقه خاصی به فیلم مقالهها دارم. آلتر مارکر را از پیشگامان و بنیان گذاران فیلم مقاله میداند. آیا به فیلم مقاله به عنوان ژانری با هویت مشخص و متمایز قائلید؟
فرودون: فیلم مقاله هم مثل ژانرهای دیگر است. گستره وسیعی دارد و حد و مرز مشخص و معلومی ندارد. البته بماند که ژانرهای تکلیف روشن تری مثل وسترن و موزیکال هم وجود دارند. در مورد مارکر به عنوان مولف فیلم مقاله نکتهای کاملا آشکار است: جایگاه و موضع شخصی خود او در متن فیلم. او همواره از منظر و دیدگاه شخصی خود به روایت میپرداخت. نه اینکه همیشه راوی اول شخص داشته و از صدای خودش برای گفتار فیلم استفاده کرده باشد؛ چون هر از گاهی از صدای گویندههای دیگری استفاده میکرد. اما شما همیشه حضور شخصی و صدای فردی او را در فیلم حس میکنید، که این از مشخصههای فیلم مقاله است. در فیلم مقالههای او شگردها و تمهیدات سینمایی از نو ابداع میشوند. فیلم مقالهها خود قواعد و اصول سینمای مستند و داستانی را زیر پا میگذارند. فیلمهای مارکر را میتوان مباحثات و مقالاتی درباره شگردها و امکانات سینما دانست.
فرزاد: این طور برداشت کردم که شما معتقدید فیلم داستانی هم میتواند یک فیلم مقاله باشد. میتوانید فیلم یا فیلمهایی را به عنوان نمونه ذکر کنید؟ چون من همیشه فیلم مقاله را ژانری فرعی در سینمای مستند میپنداشتهام.
فرودون: البته. مثلا «اسکله» مارکر یک فیلم داستانی است اما کیفیتی مقاله وار دارد. مقالهای است درباره زمان و حافظه، درباره رابطه رویدادها و زمان حال. مقالی فلسفی است در قالب داستانپردازی علمی تخیلی. نمونههای بسیار دیگری هم هستند. مثلا فیلم «دو سه چیزی که درباره او میدانم» ژان لوک گدار داستانی است، بازیگر و فیلمنامه دارد، اما در عین حال مقاله و تاملی است درباره تحولات و تغییرات یک شهر، مدرنیزاسیون، عمارات و محلات جدید و روابط اجتماعیای که خلق میکنند. در عمل، فیلمی داستانی و مقالهای جامعهشناختی است. «کلئو» ی آنی یس واردا نیز مقالهای است درباب زمان، وضعیت شهر، نگاه جامعه به زنان و… فیلمهای آلن رنه نیز درباب عملکردهای ذهن و رابطه خاطره و ذهن، گذشته و اکنوناند. درباره تعامل ساحات فردی و جمعی.
فرزاد: برای من خیلی شگفت آور است که آلن رنه و کریس مارکر و واردا و همه این فیلم مقاله سازان رابطه عمیقی با حافظه و خاطره دارند. با حافظه جمعی و خاطره فردی.
فرودون: میدانی چرا؟ این به ایده سینما به عنوان ابزار ضبط و ثبت بر میگردد. ابزار ضبط و ردیابی واقعیت. و رابطه و تعاملی که با دیگر اشکال ابزارهای ضبط خاطره دارد. البته این فیلمسازان، فیلمسازانی بودند با دغدغههای سیاسی و اجتماعی و از سینما به عنوان ابزار ضبط و ثبت وقایع بهره میگرفتند. مارکر فیلمی دارد به نام «خاطرهای از آینده» درباره زن عکاسی به نام (دونیز) بلون که اسم کوچکش را یادم نیست. فیلمی است در باب رابطه حافظه و عکس. فیلم دیگری دارد در قالب سی دی به نام «نایاد» و مشخصا اشارهای است به «سرگیجه» هیچکاک و مساله چرخش و بازگشت دورانی گذشته.
فرزاد: و تا جایی که به یادم هست «نایاد» یک اثر چندرسانهای است. چه طور به چنین فرمتی علاقهمند شد؟ «نایاد» و «سطح پنجم» را تولید کرد و… ؟
فرودون: مارکر همیشه به تواناییهای خاص تکنولوژی علاقهمند بود. او هم فیلمساز بود، هم نویسنده هم عکاس. توجه خاصی هم به ابداعات و نوآوریهای تکنولوژیک داشت. همیشه میخواست تا امکانات فنی کارش را ارتقاء بخشد. او یکی از اولین فیلمهای صدا سر صحنهٔ سینمای فرانسه را ساخت: ماه مه زیبا. در تمام دهه ۷۰ و ۸۰ نیز علاقه خاصی به رایانه از خود نشان داد. با همین علاقه به دیجیتال بود که فیلم «قضیه گربههای متبسم» را با دوربین شخصی کوچکش درباره تصویر مکرر گربههای موسوم به «موسیو گربه» در نقاشیهای دیواری خیابانهای پاریس ساخت. با دوربین دیجیتال به کشف میپرداخت و از آن بهره خاص میبرد. تصویرهای ساخته پرداخته رایانه تولید میکرد. بعد هم به اینترنت روی آورد و «نایاد» را در فضای اینترنت منتشر کرد. بعد هم این اواخر داشت وب سایتی راه میانداخت که به نوعی محل نمایش و عرضه تمام آثارش باشد که اجل مهلتش نداد. این نکته را بگویم که در پایان دهه ۷۰ میلادی که آرمانهای انقلابی داشت از جامعه فرانسه رخت بر میبست، او در آثارش امید به تکنولوژی را با مقاصدی سیاسی جایگزین آرمان انقلابی کرد.
فرزاد: فیلم محبوب تو از میان آثار او کدام است؟
فرودون: نمیدانم… ولی شاید «سموم هوا سرخ است» (نیشخند بیگربه) محبوب من باشد. به هر حال فیلم شاخصی در میان نسل من است، چون بررسی و درنگی است بر اتفاقات بیست سال گذشته و آن روزگار، یعنی دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی. اثری است سیاسی و بسیار روشنفکرانه درباره دغدغههای گذشته و حال نسل من. درباره ظهور جنبش چپ جدید در فرانسه و گسترش جنبشهای سوسیالیستی در سراسر جهان. اثری است درخشان؛ هم از جنبه سیاسی و هم از جنبه هنری.
فرزاد: همیشه نام کریس مارکر مترادف با «بیآفتاب» و «اسکله» بوده است. ولی خب مثلا من «نامههایی از سیبری» را هم خیلی دوست دارم. فیلمهای بسیار دیگری از او هست که در سایه آن دو فیلم مغفول ماندهاند. اگر با من موافقید، از فیلمهای مهم دیگرش که جنبههای پنهان مانده و جذابی دارند، بگویید.
فرودون: یکی از کارهای جالب او مربوط میشود به گروه موسوم به «حلقه مدودکین». او در سال ۱۹۶۸ گروه کوچکی تشکیل داد تا به عنوان ناظر در اعتصاب کارگران (کارخانه نساجی) شهر بزانسون شرکت کنند. مارکر و دوستانش به آن شهر رفتند و از اعتصاب فیلمبرداری کردند و فیلم سه ساعتهای به نام «امیدوارم به زودی ببینمت» ساختند. کارگران بعد از تماشای فیلم گفتند که این فیلم، تصویر ما نیست. مارکر هم گفت خب، اگر این طور است خب بیایید خودتان از خودتان فیلم بسازید. همه چیز را هم در اختیار کارگران قرار داد، دوربین صدا نور و کارگران را به ساختن فیلم تشویق کرد. این یکی از جنبههای مهم کار مارکر بود. سینما به مثابه ابزار خلق تصویر و نگرشی دیگر به جهان، نه نگرش شخص خود او، که نگرش مردم. همچنین تلاش او در همراه کردن هشت فیلمساز مطرح فرانسوی برای ساختن فیلمی درباره جنگ ویتنام: ژان لوک گودار، آلن رنه، آنی یس واردا و… این جنبه سازماندهی و رهبری نیز از جنبههای دیگر و مهم شخصیت اوست. او دو فیلم هم درباره الکساندر مدودکین، فیلمساز مشهور اتحاد جماهیر شوروی ساخت، یک فیلم کوتاه و یک فیلم بلند به نام مقبره الکساندر یا آخرین بلشویک که رابطه سینما و آرمان انقلابی را در آن دوران به تصویر میکشند. به هر حال آنچه در کار مارکر برای من جالب است، دامنه فعالیتهای او، شکل حضور و مداخله هنری او در واقعیت و نقش پررنگ و فعال او در مجموعه رخدادهای ۱۹۶۸ است.
فرزاد: آیا مارکر الهامبخش سینماگران دیگر همدوره یا پس از خود بوده است؟ آیا در نسل جدید فیلمسازانی هستند که تحت تاثیر او بوده و راه او را ادامه داده باشند؟
فرودون: خب به هر حال مارکر بر مستندسازان تاثیر بسیار بیشتری داشته تا بر کارگردانان سینمای داستانی. خیلی سخت است که اسم یک یا دو فیلمساز را ببرم. ولی خب رابطه و دیالوگ بسیار دیرینه و بارزی میان ژان لوک گودار و مارکر برقرار بوده است. هیچ یک با هم بحثی نمیکردند، یکدیگر را به چالش نمیگرفتند، اما با آثارشان به هم جوابهای غیرمستقیم میدادند، توجه خاصی به کار هم داشتند و از کار و ایدههای هم اقتباس میکردند.
فرزاد: خیلی از منتقدان هم از تاثیر الهامبخش او بر کار فیلم مقاله سازان آلمانی مثل الکساندر کلوگه و هارون فاروکی و دیگران گفتهاند.
فرودون: کاملا درست است. مخصوصا بر هارون فاروکی. هم مارکر و هم گودار بر کارش تاثیر بسیار داشتهاند. به هر حال ایده سینما به عنوان نوعی تحقیق، نوعی پژوهش، نوعی روش تحقیق علمی درباره زندگی اجتماعی را از این دو وام گرفته است. این را حتی در بعضی کارهای ورنر هرتزوگ هم میشود دید.
منبع: وبسایت ومستند