موسیقی
بیمویه و سوگ، برای آنکه چشم بر خورشید دوخت
دیرزمانی سر «مـُل» مأوای آدمهای انزلی بوده است (زندهها و مردهها)؛ همانجا که دل ِشهر در باریکهای سنگی به دریا میزد و امواج آب، عاشقانه بر تنش میکوبید؛ جایی که بچهها کنار سنگهای سیاهش شنا آموختند و پدرها وعده غذایی از آب گرفتند، بی منّت و حسد؛ قرارگاهی برای عشّاق دیروز که در پستوی خانهشان…