خویش‌نامه

در بهشت

در بهشت

گفت: در بهشت صحراهاست. چون بنده به ذکر مشغول شود، درختان می‌کارند به نام او تا آنگاه که بس کند. آن فریشته را گویند چرا بس کردید؟ گوید: وی بس کرد.

شهر من

شهر من

من در شهری لمیده در میان درخت‌ها و رودها و آبگیرها بزرگ شدم. انزلی، لطفِ طبیعت بود. دست‌های سخاوتمند طبیعت مدام بر شانه‌ی ما بود. هیچ روزی بدون معاشرت با او نمی‌گذشت. همه‌جا و همه‌وقت حی و حاضر بود. زنده بود.

مدرسه

مدرسه

من هیچ‌وقت به مدرسه علاقه نداشتم. هرچند به قول معلم‌ها همیشه درسم خوب بود و همه‌‌ی آن نمرات عالی که تلاشی برایشان نکرده بودم، بیزاری مرا بی‌اعتبار می‌کردند.