نگاهی به یک عکس

2010-10-23
1 min read

عکس «تکا، پیام آور بهار» را از آن جهت برای این یادداشت برگزیدم که واجد ِتمام خصوصیاتی ست که در هنر محمّد کوچکپور کپورچالی می شناسم. زبان هنری، جهان بینی و علاقه مندی های او را می توان به وضوح در این تصویر بازشناخت. ماجرای عکس از یک کنش آغاز می شود: ورود یک غریبه (و یک عروسک) به روستایی ییلاقی و بر هم خوردن روال یکنواخت (و شاید کسل کننده) زندگی آدم های آنجا. این موقعیّت ویژه که «عکّاسی» به سبب ذات خویش تنها یک لحظه ی آن را در دیسکورس ثبت می کند و مابقی ِداستان از درک و مشاهده بیرون است، به عکّاس امکان می دهد علاقه فراوانش را به درام و موقعیت های دراماتیک آشکار کند. کوچکپور، شیفته ی داستان گویی ست. اگر پای حرف او نشسته باشید، برای هر عکس، روایتی داستانی دارد که گاه حاصل تفکّر در لحظه ی ثبت آن است، و گاه نتیجه ی نگاه ِدوباره ی هنرمند به اثر هنری اش. این اشتیاق که اتفاقاً با «عکّاسی طبیعت» (بعضی ها کوچکپور را فقط یک عکّاس طبیعت می دانند!) چندان جور نیست، در طول سالیان دراز ِتجربه، از کوچکپور هنرمندی ساخته که مثل یک فیلمساز مستند در هنگامه ی ثبت تصویر، به «روایت سازی» برای آن می اندیشد. موضوع ِعکس «تکا …»، تئاتر است (در بدوی ترین حالت خویش). پسر جوان غریبه و دوره گرد (با عروسک نمایشی اش) برهم زننده ی وضع موجود در این ماجرا و فاعل تئاتری ست که هم زنان و کودکان روستایی و هم عکّاس تماشاچی ِاویند. ولی عکّاس فقط آدمی نیست که در لحظه خاص حاضر بوده باشد، و اینجاست که هنرمندی ِاو اهمیّت می یابد. کوچکپور تمام تلاشش را می کند تا از این تئاتر، تئاتری دیگر بیافریند. یکجور تئاتر در تئاتر (روستاییان به عروسک تکا نگاه می کنند و ما به روستاییان و تکا). جالب اینجاست که تئاتر بودن ِعکس، خود یک امر ِناممکن است زیرا عکّاسی زمان را متوقف می کند و ماحصلش نمی تواند تئاتر را که هنری وابسته به زمان است توضیح دهد. شاید بتوان گفت او یک لحظه ی تئاتری را ثابت نگه می دارد و با اینکار آن را تا ابد به تکرار می کشاند. برای گرفتن این عکس کوچکپور در جایی می ایستد که آدم ها را در یک قاب ِاز روبرو ببیند. زنان و کودکان روستایی و پسر عروسک باز در مقابل همدیگر و تقریباً روی یک خط قرار گرفته اند. انگار یک کارگردان تئاتر به آنها میزانسن داده است تا همگی در موقعیتی برابر دیده شوند. از سوی دیگر، فیگور ِعناصر انسانی این تصویر به خوبی در جهت طرح ِیگانه پرسشِ این عکس قرار دارند: «عروسک باز چه می کند؟».  در فضای پشت آنها یک کلبه ی کوچک (آشپزخانه) و یک درخت، دکور ِتئاتری را به یاد می آورند. در پس زمینه ی دورتر، کوه پوشیده از درخت، چیره بر اتفاق روبرو ایستاده است. استفاده ی هوشمندانه ی عکّاس از لنز تله، عمق میدان صحنه را کاهش داده و با این تمهید، کوه و درختان – به طور غیرعادی- فشرده و نزدیک به زمینه به نظر می رسند. فشردگی آنها، پرده های نقّاشی ِتئاترهای بزرگ و اپراها را تداعی می کند. رنگها نیز کیفیّتی نمایشی پیدا کرده اند. سبزهای شاداب با نوع پراکندگی شان تصوّر ما را از طبیعتی که در ذهن داریم بر می گردانند. رنگ های سبز ِروی زمین، مثل لکّه گذاری های نقّاشی شده است. درخت ِسفید چنان منفرد و جلوه گر و در عین حال کوچک است که انگار جزوی از آکساسوار تئاتری ست و همه ی شکوفه های بهاری اش، چیدمانند. مجموعه ی این عوامل از «طبیعت» آشنایی زدایی می کنند و این دقیقاً همان چیزی ست که کوچکپور ِداستانگو، در این عکس می خواهد. در عین حال عکّاسی ِمستند بر آن نیست تا واقعیّت را به چنگ هنرمند در آورد؛ چنانکه مرغ هایی که در پیش زمینه می پلکند، راه خود را می روند و در خدمت این تئاتر نیستند. «طبیعت» در این عکس – مثل بیشتر آثار کوچکپور- برافراشته و مسلّط به آدمیان است. امّا در نگاه او این تسلط هیچگاه هراسناک و خشن نیست. دردیدگاه کوچکپور، طبیعت را به مام ِطبیعت می توان تعبیر کرد. برای او جنگل و کوه و دشت و دریا، پناهگاه آدمیان ِناتوان و تخریبگر (هردو!) است. در تمامی عکس های او، انسان یا به آرامش در دامان طبیعت است، یا فراموشگر و ظالم است و معطوف به تخریب آن. اگرچه طبیعت ِعکس های او در اندازه و حجم، جلوه ای مسلّط دارد، امّا هیأتی مهربان و مظلوم به خود گرفته است. یک جذبه از عکّاسی در نظر کوچکپور «ثابت نگاه داشتن»ِ همان تک لحظه ی زیبا از حیات طبیعی ست. چنانکه همه جا نیز می گوید، او مسحور و شیفته ی طبیعت است. با عکّاسی می خواهد لحظه ای را پابرجا نگه دارد که روز و شب از نابود شدنش در تشویش است. کوچکپور به آیین ها و رسم زندگی ِطبیعت نشینان نیز چنین نگرشی دارد و آن ها را جزوی از طبیعت می داند. گاهی حس می کنم با عکّاسی از فرهنگ و آیین کهن زندگی آدم ها، از این خوشی ِسخت باور که عکس می تواند تک لحظه اش را از تباهی حفظ کند، سرمست می گردد. می شود گفت داستان این عکس های اجتماعی اش، داستان «حسرت» است. چرا که آهنگ تغییرات و قلبِ آیین زندگی طبیعت نشینان گیلان آنقدر سریع است که عکس را به دستمایه ای برای حسرت در روزهای بعد تبدیل می کند. امّا آنچه در هر «عکس» باقی می ماند، تصویر کاملی از پدیده ی مقابل دوربین نیست. «عکس» شاید به «سفر» ترغیب کند یا کلیدی برای تصوّر و یادآوری لحظه ای باشد که از دست رفته است، ولی شیء ِغیرقابل نفوذی ست که راه ها را بر تجربه ی عینی ِبی واسطه، می بندد. به این تعبیر (اغلب) درک ِدلالت های یک عکس به حجم ِپیش دیده های بیننده از جهان وابسته است (دشواری ِعکس؛ اگر می خواهد روایتگری کند). برای خود من، پل احساسی ورود به دنیای عکس «تکا…» چکمه های لاستیکی ست. این چکمه ها که به طرز جالبی فقط به پای نسل متأخر آدم های عکس دیده می شود، روشن ترین عنصری ست که زمان تقریبی وقوع عکس را توضیح می دهد. از سوی دیگر، تنها نماینده ی جامعه شهری در فضای روستایی آن است (شاید قرابت احساسی منِ شهرنشین با چکمه ها از همین جا ناشی می شود). سایر جزئیات عکس برای منی که دنیای واقعی آن را ندیده ام، توضیح اموری ست که صرفاً از سر جستجوگری ممکن است بر آنها خیال گسترده باشم: نوع پوشش آدم ها، طرح و رنگ پارچه ها، مصالح معماری، خالی بودن روستای محل واقعه از مردان (در پی کار روزانه رفته اند؟)، حیوانات اهلی و از همه جالبتر برخورد غیرهیجانی و در عین حال توأم با حیرت و سکوت آدمها با عروسک و عروسک باز که احتمالاً هر سال در موسم نوروز همین نمایش را به این روستا می آورد و تکرار می کند!… محمّد کوچکپور در عکس «تکا…» نیز مثل تمام عکسهایش به اثر ثبت شده در دوربین وفادار می ماند و هیچ دستکاری و ویرایش مجدّدی در مرحله ی ظهور و چاپ انجام نمی دهد. در طول این سالها هرگز عکسی از او ندیده ام که از چاپ های ترکیبی و تکنیک های ادیت تصویر بهره برده باشد. این روش، نه خوب است و نه بد. فقط ویژگی هنری ِعکّاسی ست که دوست دارد به شکلی مؤمن وار بر واقعیّت ثبت شده بر نوار فیلمش، پایبند بماند. سخن آخرم با عکس ِموضوعِ یادداشت، بی ارتباط است. هر بار که به گالری کوچک کوچکپور در کپورچال می روم و از موهبت تماشای عکس های تازه اش برخوردار می شوم، در راه بازگشت به انزلی پیش خودم فکر می کنم عکسهای بعدی اش چه خواهد بود؟ (دلیل این پرسش و اشتیاق ِمداومم به روحیه ی جستجوگر و سختکوشی ِکم نظیر خود کوچکپور مربوط می شود). شخصاً دلم می خواهد در یکی از این بارها شروع ِدوره ای از عکّاسی را ببینم که با تأکید و تداوم به پرتره ی آدمهای طبیعت نشین گیلان پرداخته باشد. چرا که او پس از سه دهه عکّاسی از اقوام و طبیعت گیلان زمین، چنان تجربه ای تکرارنشده از شناخت آدمها اندوخته و چنان اعتمادی در میان مردمان آنجا برانگیخته که شاید به این زودی ها هیچ عکّاسی را فرصت و توان تکرار ِآن دست ندهد. یقین دارم اگر ثبت مجموعه ی ویژه ی «پرتره»اش را آغاز کند و فارغ از نگرانی ِدور شدن از «روایت گری با ابزار و اثاثیه و محیط زندگی ِکاراکترها»، فقط بر «پرتره هایی کم حرف و بی واسطه» متمرکز شود، شکوفایی دیگری در جهان هنری اش رخ خواهد داد.

آروین ایلبیگی

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *