اصغر کهن ‌قنبریان

2018-01-20
1 min read


نخستین لذت تماشای تئاتر را با صحنه‌ای که او پرداخته بود تجربه کردم. دهه‌ی شصت بود؛ یخ‌های نشسته بر زمینِ فرهنگ به آرامی آب می‌شد و نهال اصلی تئاتر آماتوری انزلی، در دستان او بود.‌ «تئاتر» عشقی بود که سال‌ها پیش‌تر مریم فرخ‌نیا در دلش نهاده بود. مأمن و خانه‌اش بود… با این همه از سینما هم غافل نماند. با دوستان سینمایی‌اش «کانون فیلم بندرانزلی» را بنا نهادند که مرکز مهمی در سینمای مستقل و تجربی ایران شد. فرهاد مهرانفر و حسن بهرام‌زاده فیلمسازان اصلی آن‌ جمع بودند و استعدادهای جوانی مثل مهرداد اسکویی از همانجا برخاستند. سال ۷۳ پای من هم به آن ساختمان قدیمی (مدرسه ارامنه) باز شد. رفته بودم عکاسی بیاموزم و او مدیر کانون بود. چند ماه بعد – با مهربانی – کلید لابراتوار جادویی و نمور آنجا را به من سپرد و مسیر زندگی‌ام برای همیشه تغییر کرد. بعد از تعطیلی کانون، ما به «سینمای جوان» رفتیم و حلقه‌ی دوستان او در شهرهای دیگر پراکنده شدند. خودش در انزلی ماند و دوباره بر تئاتر متمرکز شد. چند نمایش‌ گیلکی‌‌زبان بر صحنه برد که در تئاتر آن‌زمان گیلان اتفاق مهمی بودند. حالا دیگر کارمند اداره‌ی ارشاد انزلی هم بود، که ای‌کاش نبود. فکر می‌کنم هیچ هنرمندی نباید کارمند تمام‌وقت ادارات دولتی باشد. چه رسد به اداره‌ای «ارشادی» در شهری کوچک که بر فکر و هنر خاصی اصرار می‌کند و از هرگونه تغییری گریزان است… .
اصغر کهن قنبریان، دوم بهمن‌ماه، شصت و چهار ساله می‌شود. با همه‌ی دانسته‌ها و تجاربش در تئاتر و تسلط کم‌نظیرش بر زبان گیلکان، چندین سال است که نه نمایشی بر صحنه برده، نه منظومه و قصه‌ای در گیلکی بیرون داده. رمیده از شهر خاموش، روزها به جزیره‌ای در تالاب انزلی می‌رود و گیاه می‌کارد و با دوستان اندک‌شمارِ مانده از دور معاشرت می‌کند.

عکس بالا را همین تابستان از او گرفتم؛ در جزیره‌ی تنهایی‌اش در تالاب انزلی.

آروین ایلبیگی