هوادار ملوان

من هوادار ملوان‌ام. روز‌های کودکی‌ام به بازی بی‌پایان فوتبال در کوچه‌ و باغ‌های انزلی گذشته است و با ملوان، عشق به پیراهن یک باشگاه را فهمیده‌ام. هیچ رنگ دیگری برایم معنا ندارد و به خاطر هیچ پرچم و پیراهن دیگری، فریاد نمی‌کشم و اندوهگین نمی‌شوم. خوش‌اقبال بوده‌ام که سالیان پرواز بلند قوی سپید را به چشم دیده‌ام. روزهایی که هر بازیکن این تیم جنگاوری بود که از جان خویش در زمین مایه می‌گذاشت. استادیوم نمور انزلی، آمفی‌تئاتر جمهوری روم بود و گلادیاتورهای سفیدپوش، زمین و زمان را به هم می‌پیچیدند تا رضایتی از چشم‌های بهمن‌خان و زبان سکونشینان بگیرند و یک هفته‌‌ی آتی را بی‌دردسر و سربالا در خیابان‌های انزلی قدم بزنند. ما روی آن سکوهای بتنی خیس، ملال عمیق جمعه‌های بندر را با نود دقیقه شور و غریو و لذت، معاوضه می‌کردیم. تماشای فوتبال، لذت‌بخش‌ترین سرگرمی مجاز مردمان این شهر بود و سرخ‌آبی‌های پایتخت، تنها حریفان جدی این آوردگاه..‌. زمان گذشت. فوتبال ایران تغییر کرد و باشگاه‌داری به پول مربوط شد و تأمین پول به خیلی چیزهای دیگر. ملوان که پول نداشت، بازیچه‌ی دست سیاسیون شد. سیاست‌بازی و فریب‌های پوپولیستی، روز به روز فزونی گرفت. وقتی مدیرانِ مشهور به ناکارآمدی و باندبازی، صندلی‌های مدیریت باشگاه را به نام خود زدند، قوی سپید زمین‌گیر شده بود. کم کم همه‌ی چیزهایی که «ملوان» را معنا می‌کرد، رنگ باخت و به تمسخر گرفته شد. فوتبال خوب، نبرد جانانه، بازیکن‌ بومی، مربی ملوانی، تیم‌های پایه‌‌ی مولد، تعصب، بلندپروازی… سیاسیونِ صاحب قدرت، طلبکار مردم شدند و ناتوانی‌های مدیریتی خود را پشت سرخوردگیِ هواداران قدیمی و بی‌کسیِ هواداران جدید پنهان کردند. چندان اغراق نیست اگر بگویم انزلی عوض شد وقتی ملوان تغییر کرد. در زمان ما باورکردنی نبود، اما حالا در گوشه‌ و کنار شهر بچه‌هایی به مدرسه می‌روند که طرفدار تیم‌های پایتخت‌اند و اهمیتی به ملوان نمی‌دهند! این بلایی است که مدیران ناتوان بر سر این باشگاه-شهر آورده‌اند. حاصل عملکرد آنان سکوهایی ساخته‌ که تماشاگرانش برای لذت‌بردن از فوتبال نیامده‌اند؛ بشکه‌ی باروت‌اند و انبان خشم و نفرت‌ و نارضایتی. وقتی ده روز پیش تماشاگر ملوان را در حال سنگ ‌انداختن به داور و بازیکن میهمان دیدم، فکر کردم این پایان داستان ماست. مگر ما همان مردمی نبودیم که سنگ‌‌پراکنی‌های استادیوم‌ شهرهای دیگر را نشانه‌ی ضعف و ترس می‌دانستیم و به نداشتن فرهنگ فوتبال متهمشان می‌کردیم؟ چه بر سر جامعه و هواداران ملوان آوردند که به اینجا رسیدیم؟ چرا به ضدّ خود شبیه شدیم؟

آروین ایلبیگی