یک زمان هیچ فاصلهای بین هوادار و بازیکن این تیم نبود. ملوان فقط یک «بزرگتر» داشت و تمام آن درجهداران و افسران سپیدپوش و آزاده، همراهِ وفادار بودند و نگاهبان. «تفرعن» در میان ستارههای این باشگاه هم جایی نداشت. سند مالکیتش را میان خریداران نوکیسهی دور و نزدیک دستبهدست نمیکردند و سیاسیون را به هیچکجای آن زمین سبز راه نمیدادند. نه نمایندهی مجلس تمامیتخواهی وجود داشت که برای تیم تصمیم بگیرد، نه خبری از شورای شهر بود که رییس معزولش را هم نتوان از روی صندلی هیأت مدیره پایین کشید! همهی بازیکنان و مربیان از کوی و برزن همین خطه آمده بودند. زبان هم را میفهمیدند و از تکتکشان تا خود بهمنخان، پاسخگوی مردم عادی شهر بودند. ملوان یک خانوادهی بزرگ و صمیمی بود که دخل و خرجش به زور میچرخید. پولش کم بود اما پولِ پاک بود؛ «برکت» داشت و «خیر» میآفرید.
شاید آن روزها، بازگشتنی نباشد؛ ولی ما هوادار همان تیم هستیم و در کوچههای تاریک این شهر غمزده، پی همان ملوان میگردیم. سرانجام یکروز قوی سپیدبالمان را پس میگیریم! حتی اگر بالهایش شکسته و بر زمین سرد نشسته باشد.
آروین ایلبیگی