ایرانیان باستان باور داشتند که «طبیعت» امانتی در دست آدمیان است و در پایان جهان میبایست آن را به شکل نخستیناش به دادار آسمان بازپس دهند. این باور متعالی، حفاظت از محیط زیست را وظیفهی بنیادین آنان قرار میداد. زرتشت که پیشوای اخلاقی این مردم بود، درخت سروی در شهر کاشمر کاشت. این درخت بسیار بزرگ و زیبا شد و قرنها بر دوام بود. گویند در سایهی بخشایندهاش «ده هزار گوسپند قرار گرفتی و بر شاخههای بسیارش بیشمار مرغان مأوا داشتی». در میان خلق این اعتقاد بود که زرتشت سرو کاشمر را از بهشت آورده و اگر کسی اقدام به بریدن آن کند، کشته خواهد شد. سرو، بلندبالا و ایستادهقامت و همیشه سبز بود اما میوه نداشت. خیلی زود نماد آزادی و آزادگی در فرهنگ پارسیان شد.
هزار و چهارصد سال بعد، جعفر المتوکل (خلیفه عباسی) قصد جان سرو کاشمر کرد تا برای سقف کاخِ نوساختهاش از چوب آن بهره بَرد. اهالی کاشمر بیقرار شدند و مبلغ هنگفتی در ازای بخشش جان درخت پیشنهاد کردند اما خلیفه نپذیرفت. سرانجام سرو بریده شد. «پس از افتادنش زمین لرزید و خلل در خانهها و کاریزها افتاد و پرندگان و چهارپایان در سوگ او ناله و فغان کردند.» اجزای درخت را بر سیصد شتر به عراق فرستادند اما یک روز پیش از رسیدن، خلیفه به قتل رسید! به نوشتهی بیهقی: دیگر کسانی که در قطع درخت دست داشتند، از خواجه ابوالطیب که کارگزار نیشابور بود تا درودگران و حاملان درخت، همه در آن سال مُردند.
آروین ایلبیگی
* جملات داخل گیومه هم روایت تاریخ بیهقی است.